غم دلدار
این چنین نیست که من شکوه زخوبان دارم
تلخ کامی همه از موسمِ هجران دارم
راه را آب زن ای چشم که غم می آید
باز امشب به دلِ سوخته مهمان دارم
دل زبی مهریِ ایّام به درد آمده است
از ازل با شب و با میکده پیمان دارم
خونِ دل را که نشانِ غمِ بی مهریِ تست
اشکهایم نگذارند که پنهان دارم
ضامنِ عزّت و جانمایه پندارِ منست
این مبارک غمِ دلدار که در جان دارم
هان بیائید که از دولتِ پاینده عشق
سینه ای پر گهر و طبعِ غزل خوان دارم
زائرِ کوی توام لیک در این راهِ خطیر
پای اینک به سرِ خار مغیلان دارم
در بیابانِ عطش تشنه دیدارِ توام
آه ، ای بحر سخا ، حسرتِ باران دارم
کلکِ محبوب از آن شهد و شکر می ریزد
که به پیمانه دل جوهرِ ایمان دارم